نورای قند عسلنورای قند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

نورا عزیزتزین هدیه خدا

تولد محمد پویا

  محمد پویا اول مهر تولدش بود که با دو هفته تاخیر برگزار شد.خیلی تولد خوبی بود و خیلی خوش گذشت البته به لطف شیطنتهای توی وروجک.همه رو عاصی کرده بودی از بس که شلوغ کردی و همه چیزو به هم ریختی و چند تا از بچه ها رو زدی و چنگ انداختی.یه دختر، محمد پویا و دو تا پسر دیگه که همشون ازت بزرگتر بودن و یکی از اون آقا پسرا که 4 ساله بود ازت می ترسید و اصلا سمتت نمی اومد. نمیدونم چیکار کنم تا این اخلاقت رو ترک کنی که دیگه هیچ بچه ای چنگ نندازی. عاشق محمد پویام انقدر که این پسر ماه و آرومه، الهی بمیرم انقدر با مزه همش دنبالت بود و حواسش بهت بود و هی بغلت می کرد و می بوسیدتت که نگو ولی تو به روی خودت نمی آوردی و یهو چنگش مینداختی و گریه بی...
19 مهر 1393

قهر کردنهای نورا

نورای مامان الان دقیقا 2 هفته میشه که انقدر لوس و نازک نارنجی شدی که الکی الکی همش قهر میکنی و اندازه 3-4 دقیقه فقط جیغ میکشی. نمیدونم این چه اخلاقیه که پیدا کردی و از کجا آوردیش.البته تقصیر بابا محمدته که انقدر لوست کرده. دیشب خونه مامانی فکر کنم 7-8 بار سر چیزهای بیخودی و الکی هی قهر میکردی و میزدی زیر گریه و وقتی میدیدی بهت توجه نمیکنیم شروع میکردی به جیغ کشیدن.بنده خدا مامانی رو خیلی اذیت میکنی میگه از صبح همش در حال قهر و جیغ کشیدنه. مامان جونم امیدوارم به زودی با این اخلاقت خداحافظی کنی چون من اصلا دختر لوس دوس ندارم.اوایل وقتی قهر میکردی خیلی میخندیدیم از دستت ولی الان دیگه نه.ایشالا همینطور که داری بزرگ و خانوم میشی این اخلاقت رو کنا...
15 مهر 1393

تیپ پاییزی نورا گلی

سلام عزیزم اواخر شهریور بود که رفتیم برات لباسو کفش خریدیم. حالا یکی دو روزه که تیپ پاییزی میزنی و میریم بیرون که همه وقتی میبیننت ضعف میکنن.وای میستن و کلی قربون صدقت میرن.چون هم خیلی کوچولویی و راه میری و هم خیلی جیگر و خوش تیپ.پری روز رفته بودیم هایپر و توام با اون تیپ خوشگلت گیر داده بودی که منو بذارید زمین تا خودم راه برم و حتی اجازه نمیدادی دستتو بگیریم. خلاصه مثه یه فندق کوچولو میدویدی و بین مردم گم میشدی.همش میترسیدم زیر دست و پای مردم له شی از بس که هم شلوغ بود و هم توی وروجک ریزه میزه. یکی از خانومای فروشنده وقتی تورو دید دیگه تبلیغاتش یادش رفت.نشست تا قدش بهت برسه چند تا ماچت کرد و از ما پرسید چقدر کوچولوئه!!!مگه چند وقت...
15 مهر 1393

اجازه گرفتن نورا خانوم

نورا جونم مامانی چن وقته اجازه گرفتن رو یاد گرفتی و زمانی که میخوای چیزی رو برداری وقتی بهت میگیم " نورا اجازه بگیر" جفت انگشتهای سبابه ات رو میاری بالا و خیلی لوس و خوشگل میگی " ایزززززه؟؟؟؟" وای وقتی که این حرکت رو انجام میدی دلمون برات ضعف میره.الان که دارم این مطلبو برات مینویسم تو شرکتم و انقد یهو دلم هواتو کرد که دوست داشتم اینجا بودی و میچلوندمت. وقتی جلوی دیگران این کارو انجام میدی همه از خنده روده بر میشن. الهی مامان قربون اون اجازه گرفتنت بره ....... همکارام که عکساتو میبینن کلی تعریفتو میکنن و میگن چه دخمل نازی داری، همشون ازم قول گرفتن که یه روز بیارمت شرکت تا از نزدیک ببیننت. در حال حا...
15 مهر 1393

نورا پاش اوف شده

الهی مامان دورت بگرده از دیشب پات بدجور سوخته جوری که نمیتونی نه راه بری و نه بشینی. دیروز وقتی از سرکار اومدم دنبالت و بردمت خونه، اصلا حال و حوصله نداشتی و شیطنت نمکردی. انقدر سوزناک گریه میکردی که خودم گریه م گرفته بود.گل مامان ایشالا که زودتر خوب شی و من هیچوقت درد کشیدنت رو نبینم گلم. نورا جونم توی این عکس هنوز دندون در نیاورده بودی و همش انگشتاتو میخوردی عاشق این کارت بودم خیلی بامزه میشدی با این کار.قلبون اون چشمای ناز و خوشگلت بشم من . اینجا 4 ماهت بود و اوج خوش اخلاقیات که تا دلم خواست ازت عکسهای مختلف گرفتم و تو جیکت در نیومد و کلی هم خوشت اومده بود.  اینم یه عکس دیگه:  دوست دارم دختر گلم. ...
9 مهر 1393

جیگر گفتن نورا

سلام عشق مامان  اینم یه عکس از نورا و خاله جون سما. مامانی خاله سما انقد عاشقته که طاقت یک روز دوریتو نداره البته تو هم خیلی سما رو دوس داری و فقط از دست اون غذا میخوری.جفتتونم عشق منید. این روزها انقدر شیرین کاریهات زیاد شده و متاسفانه منم انقد مشغله م زیاد شده که فرصت نمیکنم برات بنویسم. چند روز پیش (جمعه 93/7/4) تو ماشین نشسته بودیم که تو داشتی ورجه وورجه میکردی و من یهو بهت گفتم جیگر و توام بعد از من تکرار کردی. از خوشحالی محکم بغلت کردم و چلوندمت توام همچنان تکرار میکردی و میگفتی جیگر جیگر. انگار خوشت اومده بود ذوق منو بابامحمدو میدیدی. از زمانی که گفتن کلمات رو شروع کردی دیگه دارم از نگرانی در میام.اولین کلمه ای که گفتی...
7 مهر 1393

مروری بر گذشته های نورا

​عشق مامانی، از اونجایی که من فرصت نکردم زودتر از اینها برات وبلاگ بسازم و تمام خاطرات و شیرین کاریهای این مدت رو برات بنویسم، خیلی ناراحتم.بخاطر همین مطالبی که برات مینویسم تا حالا که یک سالت شده خیلیمنظم و به ترتیب نیست.خیلی دوست داشتم از زمان بارداری این وبلاگ رو بسازم ولی چه کنم که فرصت نکردم.بنابراین بصورت خلاصه از چیزهایی که یادمه و عکسهایی  که دارم برات میذارم تا حالشو ببری. اینجا تقریبا 20 روزه بودی که با خاله جون سما گذاشتیمت توی فنجون و ازت عکس انداختیم اینجا تقریبا یک ماهت بود که مهسا جونی اومده بود خونمون منم بهش گفتم ازت چند تا عکس بگیره.الهی مامان فدات بشه که اندازه فندق بودی........ اینجا خونه ما...
2 مهر 1393
1